این روزهای ما(27 ماهگی)
راین عزیزم خیلی وقته فرصت نکردم برایت بنویسم
این روزهای ما پر است از شیرین زبونی ها و کارهای زیبایت...
بعضی وقت ها که گریه می کنی حالا به هر دلیلی ، بعد از آروم شدنت می گی مامان من دیگه پسر خوبی شدم آخه دیگه گریه نمی کنم بگو آفرین رادین....
من هم برات دست می زنم و می گم افرین پسر گلم
گاهی اوقات که خرابکاری می کنی می گی مامان رادین کار بد کرده بگو عیبی نداره الان درستش می کنم.
وقتی هر کسی اسمت رو ازت بپرسه بهش می گی من آقا رادین هستم
شعر یه توپ دارم قل قلیه رو کامل می خونی
اعداد روتا 7 می شماری از 7 به 9 وبعد به 12 می پری.
وقتی ازت می پرسم رادینم چیزی بیارم برات بخوری می گی الان نه ساعت 10/30 بیار حالا هر ساعتی باشه.
هر روز در دنیای خیالیت خرید می روی و کلی میوه و سیب زمینی وپیاز می خری و جالب اینجاست سوار ماشینت می شی ومی گی من دارم با ماشین می رم خرید ... و گاهی وقت ها می بینم سیب زمینی وپیاز تو سبد آشپزخونه رو توی نایلون ریختی وبا خودت جابجا می کنی.....
قبل از خرید هم حتما قیمت ها رو می پرسی می گی آقا اینا چنده؟ بعد می گی 1000 تومنه!
وقتی هم مدرسه می رم خونه مامان نسرین می ری و برای خودت حسابی بازی می کنی.....
رادین جون حسابی من وبابایی دوستت داریم.