11 ماهگی رادین جون
نفسم ، زندگی ام 11 ماهگیت مبارک.
واسه خودت آقایی شدی، مهربون وخوش اخلاق ویکمی هم شیطون...
دیگه یه جا آرومت نمی گیره ،یکسره یا دنبال من هستی یا داری یه گوشه ای یه چزی رو دستکاری می کنی.
البته اینم بگم با وجودی که تمام خونه رو قبلا با غلت زدن می رفتی وما هم که فکر می کردیم دیگه چهار دست وپا نمی ری دو هفته پیش وقتی 10 ماه ونیمت بود شروع به چهاردست وپا رفتن کردی.
وقتی هم که 10 ماه و10 روزت بود برای اولین بار ایستاده روی پاهای خودت گذاشتمت خیلی ذوق کردی وچند دقیقه همین طور ایستادی البته الان دیگه به راحتی ، بدون تکیه تا چندین دقیقه روی پاهات مقاومت می کنی ، تازه دست می زنی و پاهاتم به نشانه شادی تکون می دی.
خیلی از کلمات رو مثل بقیه تکرار می کنی و کلماتی مثل دد ، ماما، بووو، پووه(pooh) رو دانسته می گی.
عاشق این حرف زدنتم.
بابایی رو خیلی دوست داری ، وقتی بابایی هست دیگه هیچ کسی رو غیر از بابا تحویل نمی گیری حتی مامان فقط وقتی خوابت میاد از بغل بابا به بغل من میای.
این مدت که بابایی امتحان داشت برای شما عزیزتر شده بود ،هر چند این روزها با وجود امتحان بابایی برای من خیلی سخت بود اما امروز بالاخره امتحاناتش تموم می شه.هورااااااا