رادین و این چند وقت
27/7/91
رادین جونم سلام
این روزها حسابی با وجود گل پسرم برایم زیبا و به یاد ماندنی شده است.
خیلی شیرینتر از قبل شدی برای خودت آقایی شدی و من بزرگ شدنت رو با تمام وجودم دارم احساس می کنم.
وقتی گشنه ای با چشمهای روشنت ، به چشمهامون نگاه می کنی و بهمون می گی ام بده (به غذا و میوه و... ام می گی) واگه حواسمون نباشه با دستات صورتمون رو به طرف صورت خودت می چرخونی ودوباره حرفت رو تکرار می کنی .
کلماتی که بیان می کنی خیلی بیشتر از اون چیزی شده که انتظارش رو داشتم و خیلی از کلمات جدید رو با چند بار تکرار یاد می گیری وبا لهجه خودت بیان می کنی.
وقتی خوابت میاد فقط بغل من میای وخودت بهمون می گی لالا و تا من بهت می گم بریم لالا ، بدون معطلی به سمت اتاقت می ری وبا صدای بلند می خندی وخیلی زود آماده خوابیدن می شی.
صبح های زوذ وقتی می خوام سر کار برم بدون اذیت وبی قراری بیدار می شی وبا چشمهای خواب آلودت می گی : دد ، در طول مسیر تا اینکه به خونه مامان نسرین هم برسیم آروم به اطرافت نگاه می کنی وگهگاهی در مورد اطرافت وآنچه که می بینی چیزهایی برام توضیح می دی (اونم به زبان خودت البته خیلی از کلماتت برام قابل فهمه).
بعضی وقت هاهم خیلی بی قرار می شی وبی خودی جیغ می زنی و چشمهات پر از اشک می شه، نمی دونم چی می خواهی بهمون بگی که نمی تونی بیانش کنی ومن فکر می کنم شاید به خاطر دندونهات باشه ، مامانی از خدا می خواهم که هیج وقت پسرم بی قرار وناراحت نباشه.
به خاطر قند عسلم کل چیدمان خونمون رو تغییر دادم اما باز هم شما در حال بهم ریختن خونه هستی.
تمام کابینت های آشپزخونه با وجودی که بهشون چسب زدیم رو باز می کنی و تغییرات لازم رو به وسایل می دی.
رادین مامان ، من وبابایی خیلی دوستت داریم وبرایت همیشه شادابی وسلامت از خدای مهربون می خواهیم.