رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

رادین همه زندگی

یک هفته خیلی خیلی سخت

1391/11/8 16:19
نویسنده : مامان و بابا
919 بازدید
اشتراک گذاری

یکشنبه است وباید مدرسه برم مثل همیشه ساعت 6 صبح با بابایی بیدار شدیم ، همیشه آخرین مرحله از خواب بیدارت می کنم اما امروز خودت ده دقیقه بعد بیدار شدی و اومدی آشپزخونه بغلت کردم احساس کردم خیلی داغی اما من وبابایی باور نکردیم با این وجود بهت شربت استامینوفن دادم گفتم شاید به خاطر دندون باشه وبعد گذاشتمت خونه مامان نسرین ومدرسه رفتم.

ساعت 11 بود که مامان نسرین بهم زنگ زد وگفت رادین یک ساعتی خوابیده و وقتی از خواب بیدار شده همش می گفته داغه ، آتیشه ووقتی بغلت کرده دیده تب داری و تبت هم بالاست ومن هم خودمو به خونه رسوندم احساس کردم از مریضی بابایی گرفتی چون تازه عطسه هاتم شروع شده بود بعد از ظهر پیش پزشک بردمت و گفت آنفولانزا گرفتی و فقط استامینوفن بهت دادند و شربت سینه و قطره ضد تهوع ، فکر می کردم زود خوب می شی اما اونشب تا صبح بیدار بودیم وپاشویه ات می کردیم اما مگه تبت تغییر می کرد تا نزدیک 4 صبح که تازه 38 درجه شد اما این تازه اول مریضی بود هر چند من دوست داشتم باور نکنم که از مریضی که شایع شده گرفته باشی اما این تب هایی که با هیچ دارویی پایین نمی آمد نشان از این بیماری سختی داشت دوشب شد خوب نشدی دوباره دکتر بردمت داروهات قوی تر شد اما شب سوم و چهارم هم همچنان تب داشتی گفتم از روز پنجم حتما خوب می شی اما روز پنجم خیلی بی حال بودی و بی اشتهاتر از قبل شدی چشم هاتم به سختی باز می کردی از ساعت 2 بعد از ظهر تبت بالاتر رفت و من دیگه تمام شده بودم باور نمی کردم هنوز ادامه داره اما با وجود استفاده از دارو وپاشویه های مداوم شدیدتر می شد دیگه اشکم در اومده بود تا شب که همزمان دو داروی مسکن بهت دادم تا کمی آروم شدی اما تبت تا صبح ادامه داشت اما نزدیک های صبح یکدفعه قطع شد و خدا رو شکر دیگه فعلا تب نکردی.

(راستی اینقدر به فکرت بودم ودرگیر مریضیت که  یادم رفت بنویسم 2 روز بعد از مریضی شما من  تب کردم  ومن هم 48 ساعت تب  ولرز داشتم ،  واین روز ها هم اوج امتحانات بابایی بود روز های سختی گذراندیم )

واکسن 18 ماهگیت رو هنوز برات نزدم ، منتظرم تا کاملا خوب بشی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مرضیه
10 بهمن 91 18:44
سلام وبلاگتون خیلی باحاله خدا رادینو براتون نگه داره چقدر کار خوبی کردین براس وب درست کردید من که خیلی لذت بردم خدا همه مامان باباها رو حفظ کنه از طرفه من لپ قشنگ رادینو ببوسید عکساشو دیدم عزیززززززززززززززززم
مهسا
11 بهمن 91 11:31
سلام قربون رادين جونم برم من امان از اين هوا همه كوچولوها ناز مريض شدن خدارو شكر كه رادين جون خوب شده عزيز دلم انشاا..... هميشه سلامت باشي ماماني رادين جونم انشاا.....كه شما هم خيلي زود خوب ميشيد بوسسسسسسس برا ماماني و رادين جونم
مامان آراد(خاطره)
11 بهمن 91 15:45
امان از دست این تب و مریضی.. خوشحالم که حالش بهتر شده... انش الله که همیشه سلامت باشین.. رادین جونمو بوسسس
مامان گیسوجون
12 بهمن 91 0:30
سلام عزیزم خوبی ؟ ممنونم از محبتت آره دوستم خیلی عذاب کشیدم وحشتناک بود خدا برای هیچ مادری اون لحظه رو نیاره فقط دوستم حواست باشه واکسن ایرانی بزن اشتباه منو نکن به من کسی نبود بگه
مامان نسرین
13 بهمن 91 19:01
سلام گل بی خارم رادین کوچولوی خودم ، عزیز دلم همه ی مارو با بیماریت نگران کردی ، قشنگم امیدوارم که دیگه هیچ وقت مریض نشی فدات شم
الهه مامان رادین
20 بهمن 91 12:38
مریضی این کوچولوها خیلی سخته ایشالا که دیگه مریض نشه رادین جون واقعا روزای سختی رو گذروندی