31 هفته و5 روز
31 هفته و5 روز
سلام پسر گلم
امروز خیلی خوشحال بودی آخه بابا از صبح کنارت بود وصداشو شنیدی وکلی براش تکون خوردی.
تازه گفتی منم به بابا ی مهربونت بگم:
بابا . . . جونمي ، عمرمي ، قلبمي . . . دوستت دارم و به شما افتخار ميکنم . اميد که سايه شما تا ابد بر سر ما باشد .
ناگهان يک صبح زيبا آسمان گل کرده بود
خاک تا هفت آسمان، بغض تغزل کرده بود
حتم دارم در شب ميلادت، اي غوغاترين!
حضرت حق نيز در کارش تأمل کرده بود
هر فرشته، تا بيايي، اي معمايي ترين!
بال هاي خويش را دست توسل کرده بود
پسر گلم بابای خوبت برات یه زمین بازی خریده که فکر کنم خیلی دوست داشته باشی وکلی خرید های دیگه البته از تهران.
امروز هم رفتیم برات تخت وکمد از آپادانا سفارش دادیم.
حسابی خوش به حالت شده.
اوایل هفته دیگه هم سعی می کنم دوباره پیش دکترم برم تا بهم بگه که عزیز دلم خوبه خوبه وکی میاد پیشمون.
قند عسلم مواظب خودت باشی ها.
