رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

رادین همه زندگی

این روزهای ما(27 ماهگی)

      راین عزیزم خیلی وقته فرصت نکردم برایت بنویسم    این روزهای  ما پر است از شیرین زبونی ها و کارهای زیبایت... بعضی وقت ها که گریه می کنی حالا به هر دلیلی ، بعد از آروم شدنت می گی مامان من دیگه پسر خوبی شدم آخه دیگه گریه نمی کنم  بگو آفرین رادین.... من هم برات دست می زنم و می گم افرین پسر گلم گاهی اوقات که خرابکاری می کنی می گی مامان رادین کار بد کرده بگو عیبی نداره الان درستش می کنم. وقتی هر کسی اسمت رو ازت بپرسه بهش می گی من آقا رادین هستم شعر یه توپ دارم قل قلیه رو کامل می خونی اعداد روتا 7 می شماری از 7 به 9 وبعد به 12 می پری. وقتی ازت می پرسم رادینم ...
4 آبان 1392

رادینم بازی می کنه!!!

رادین عزیزم یک روز که مشغول کار در آشپزخونه بودم  ، صدام زدی  که مامان بیا ، منم گفتم رادین کار دارم بیا اینجا ببینم چه کار داری  بازم صدام زدی وگفتی من نمی تونم بیام ، بیا بغلم کن  و پشت سر هم تکرار می کردی  ، برای من هم جای سوال بود که چرا نمی تونی بیای وقتی اومدم اتاقت دیدم رفتی داخل کشوی کمدت  و نشستی  ...... من موندم چطوری رفتی اونجا عزیزم          اینجا هم اتاق پانیاست. ...
6 مهر 1392

از شیر گرفتن رادینم

92/6/5 رادین کوچولویم ، همه زندگی من  ، پسر صبور من  امروز سومین روزی است که دیگه اصلا شیر نمی خوری ، تا قبل از این ،از اینکه شیر قبل از خواب شبانه ات را بهت ندم یه جور استرس داشتم ومی ترسیدم برایت سخت باشه اما با توجه به اینکه 5 ماهه دارم از وعده های شیرت یواش یواش کم می کنم خیلی راحت تر از اون چیزی که فکر می کردم با این مساله کنار اومدی . وقتی ازم شیر خواستی وبهت گفتم دیگه بزرگ شدی می می نخور چیزی نگفتی رفتی سراغ ماشینت ویک ساعتی کنار خودت باهاش بازی کردی ، با وجودی که برق ها هم خاموش بودن ودر آخر هم ماشینت رو بغل خودت خوابوندی وبهش گفتی دیگه شیر نخور وخودت هم یواش یواش خوابت برد. شب اول نیمه های شب بیدار شدی وتقاضای شیر ک...
5 شهريور 1392

باغ پرندگان

3/6/92 دو سالی می شه که در شهرمون باغ پرندگان هستش اما ما فرصت نمی کردیم که بریم و پرنده ها رو ببینیم . به خاطر رادینم  واینکه رادین کوچولو پرنده ها رو ببینه به این باغ  رفتیم ، باغ زیبایی بود و پرنده های متنوع وزیبایی  هم اونجا بودند. خیلی با دیدن پرنده ها ذوق کردی وکیک خودت رو هم به پرنده ها دادی !! ...
5 شهريور 1392

رادینم بزرگ شده

امروز دومین روزی است که رادینم دیگه ظهرها شیر نمی خوره. البته تا ساعت 3 خوابش نمی بره گاهی وقت ها گریه می کنه ، گاهی بازی می کنه وگاهی هم از دست من عصبانی می شه. امروز یکم بهتر خوابید قبل از خواب بهت شیر پاکتی دادم که با نی شیشه ای خوردی ، در واقع بالا خره صبرم در شیر پاستوریزه خوردنت جواب داد خیلی خوشحال شدم. اما از اینکه به من با یک حسرت کودکانه نگاه می کنی دلم می گیره اما چه می شه کرد این مساله باید باشد. البته شبها هنوز شیر می خوری ، اون هم یواش یواش کم می کنم وبه امید خدا تا 15 شهریور به طور کامل دیگه از شیر می گیرمت. خدایا به رادینم سلامتی  و صبر بده و به من کمک کن تا وظیفه مادریم را به بهترین نحو انجام دهم. ...
24 مرداد 1392

یه سفر دیگه به شمال (مرداد 92)

یک بار دیگر امسال به شمال رفتیم واین بار مهمون عمه رامش در ویلایش بودیم و رادین گلم با امیرعلی همسفر بود. خیلی بهت خوش گذشت به خصوص از اینکه هم بازی مورد علاقه ات (امیرعلی) باشما بود.       اینجا هم دانیال کوچولو پیشمون اومد وشما سه تایی حسابی آب بازی کردین... ...
23 مرداد 1392

تولد 2 سالگی رادین گلم

  تولد  دوسالگی  پسر عزیزمه...دوسال  با  تمام سختی  ها  و شیرینی  ها  گذشت  پسرم بزرگ  و بزرگ  تر  شده خدایا  شکرت  بابت  این فرشته  ای  که  به ما  عطا  نمودی   . رادینم آهنگ صدایت در زمان دنیا آمدنت زیبا ترین ترانه زندگی من بود و وجودت دلیل زنده بودنم. در این دو سال  با خنده هات خندیدم وبا گریه هات گریه کردم با تو کودک شدم بازی کردم ، هم کلام شیرین زبونی هات شدم . عاشق اون زمان هایی هستم که میای کنارم وسرت رو شونه هام می گذاری وبوسم می کنی و می گی عزیزدلم دوستت دارم .   امسال به خاطر ماه رمضان  ویکسری د...
8 مرداد 1392