رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

رادین همه زندگی

تولد امیر علی پسر عمه رادین

رادین جون چهارشنبه تولد امیر علی بود که حسابی بهت خوش گذشت. خیلی لذت بردم وقتی می دیدم کاملا اجتماعی و خوشرو با همه برخورد می کنی و با امیر علی ودیبا بازی می کردی. راستی یکی از هدایای امیر علی ماشینی بود که هر کاری می کردیم شما ازش پیاده نمی شدی وقتی هم امیر علی ودیبا کوچولو سوار می شدند شما هم باید سوار می شدی وکلی ذوق از خودت نشون می دادی و کل مهمونها هم از حرکاتت لذت می بردند. قربونت برم من ، مامانی که اینقدر دوست داشتنی هستی. عکس تولد در ادامه مطلب...........   امیر علی جون تولدت مبارک الهی 120 ساله شی ...
28 مهر 1391

رادین و این چند وقت

27/7/91 رادین جونم سلام این روزها حسابی با وجود گل پسرم برایم زیبا  و به یاد ماندنی شده است. خیلی شیرینتر از قبل شدی برای خودت آقایی شدی و من بزرگ شدنت رو با تمام وجودم دارم احساس می کنم. وقتی گشنه ای با چشمهای روشنت  ، به چشمهامون نگاه می کنی و بهمون می گی ام بده (به غذا و میوه و... ام می گی) واگه حواسمون نباشه با دستات صورتمون رو به طرف صورت خودت می چرخونی ودوباره حرفت رو تکرار می کنی . کلماتی که بیان می کنی خیلی بیشتر از اون چیزی شده که انتظارش رو داشتم و خیلی از کلمات جدید رو با چند بار تکرار یاد می گیری وبا لهجه خودت بیان می کنی. وقتی خوابت میاد فقط بغل من میای وخودت بهمون می گی لالا  و تا من بهت می گم بریم لا...
27 مهر 1391

رادین و پارک

  رادین در پارک کوهستان    بقیه عکس ها در ادامه مطلب............       رادین در پارک کوهستان   رادین جون وقتی با امیر علی پارک بردیمت حسابی با هم بازی کردین وقتی هم سوار تاب شدی با صدای بلند می گفتی تاب تاب .... ومی خندیدی ودیگه حاضر نبودی پایین بیای حسابی بهت خوش گذشت         ...
25 مهر 1391

خواسته های یک مادر

  خواسته هاي يك مادر فرزند عزیزم: آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم، اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است، صبور باش و درکم کن؛ ... یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم، برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم؛ وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن؛ وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم، با تمسخر به من ننگر؛ وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند، فرصت بده و عصبانی نشو؛ وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده، همانگونه که ت...
19 مهر 1391

رادین و پاییز

تو آن فرشته ای که وقتی در فصل پاییز راه می روی برگ درختان انتظار می کشند زودتر از دیگری پاهایت را بوسه زنند........... وقتی با پاهای کوچولوت قدم برمی داری حتما باید پاتو روی برگ زرد پاییزی درختان بگذاری تا خش خش برگ ها رو احساس کنی  و بعد از اون دوباره با چشمان روشنت به  دنبال برگ دیگری هستی............ ...
16 مهر 1391

گذر زمان

٣١/٦/٩١ سلام قند عسل مامان  رادین جون نمی دانم در وجود نازنینت چی هست که مرا اینگونه عاشقت کرده وهر روز که می گذرد عاشق ترهم می شوم عاشق نگاهت ، خنده های شیرینت،مهربانی هات ومعصومیت وجودت وای چه لذت بخش است آنگاه که صورت زیبایت را بر صورتم می فشاری ومرا غرق شادی می کنی.  گاهی دلم برای این روزهای با هم بودنمان تنگ می شوداما چه باید کرد زمان در گذر است وتنها دلخوشی من بزرگ شدن  عزیزم وآینده ایست که به امید خدا موفقیت هایت را پشت سرهم ببینم.  پسر عزیزم هر روز تواناتر می شوی وما شگفت زده تر از این همه یادگیری  وپیشرفت، عزیزم همین طور ادامه بده تا همه چی در زندگی بیاموزی. غروب ها بوی پاییز گرفته یه دلتنگی خاص رو...
31 شهريور 1391

اولین باری که رادین مریض شد.

عزیز دلم نبینم ایجور کلافه باشی و یکسره بی قراری کنی زندگی بعضی وقت ها سختی داره که مریضی هم یکی از اون سختی هاشه ، بهت حق می دم بی قراری کنی آخه تا حالا شکر خدا مریض نشده بودی واین اولین بار در این چهارده ماهه که مریض شدی البته بازم خدا رو شکر یه سرماخوردگی ساده است ،یکم تب کردی وبیشتر از هر چیزی   گرفتگی بینی ات خیلی اذیتت می کنه وشب ها خواب راحتی نداری. شیرین پسرم زودتر خوب شو که من تحمل بی قراری تو ندارم واز خدای مهربون می خوام که همه فرشته های نازمون رو همیشه سالم وتندرست نگه داره. البته خدا رو شکر الان که دارم  برات می نویسم بهتر شدی وخوابیدی. رادینم همیشه سالم وسرزنده باشی وبدان شادی زندگی ما از لبخندهای بی...
29 شهريور 1391