رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

رادین همه زندگی

آخ جون تعطيلات تابستونی

سلام رادين جونم خيلي خوشحالم  مي دوني چرا ؟ آخه تعطيلات تابستاني  امسال (سال 91) مامانيت از شنبه  شروع شده ومن فرصت بيشتري براي با شما بودن دارم ديگه هم مجبور نيستيم تا مهر سال ديگه صبح ها زود بيدار بشيم. اين مدت هم براي خودش يه خاطره شد هر چند سخت بود اما گذشت وحالا اميدوارم بتونم بيشتر وبهتردر غذا خوردنت بهت كمك كنم تا كه ديگه اينجوري بي اشتها غذا نخوري. امروز بعد از يك وماه ونيم با هميديگه پيش دكترت رفتيم ، وقتي سوار تاكسي بوديم نمي دوني چه دلبري براي مسافر ها مي كردي همه مسافرها  باهات حرف مي زدند وشما هم با روي باز ولبخندهاي شيرين جواب همه رو به زبان خودت مي دادي  و آخرش يه دد هم مي گفتي  ، لبخند به...
8 خرداد 1391

10 ماهگی رادین جون

رادینم عزیز مامان وبابا 10 ماهه شدی واین اولین ماه دو رقمی زندگی شماست  مبارکت باشه گل پسرم.   عزیزم به خاطر همه آرامشی که از تو دارم خدا را شکر میگویم به پاس تمام آرامشت در زندگی ام ، بهترینها را برایت آرزو میکنم .   می خواستم چند تایی عکس ازت بگیرم که شما اصلا بهم فرصت نمی دادی و.............   ...
5 خرداد 1391

شب آرزوها سال 91

سلام قند عسلم ، شیرین پسرم یادته سال گذشته در این شب عزیز چه آرزویی داشتم ،آرزویم در آغوش گرفتنت در مرداد ماه بود و حالا 10 ماه است که خدای مهربون شما رو بهم داده.  امشب هرچقدر خدا را صدا کنی خسته نمیشوی پس صدایش کن ، او منتظر توست منتظر شنیدن آرزوهایت ، خنده هایت ، گریه هایت استغفار هایت ، ندبه هایت ابراز عشق و ایمان و اظهار بندگی توست   خدایا هزاران مرتبه شکرت به خاطر وجود این نعمتی که به من عطا کردی و باز آرزو می کنم وآرزوهایم  را امشب برایت بازگو می کنم  چون که می دانم که امشب پنجره های ملکوتت به بهانه ای دیگر گشوده است تا که ما آرزو کنیم و تو ای خدای مهربون امشب بی حساب به بن...
4 خرداد 1391

رادین 9 تا 10 ماهگی

سلام عزیز دلم رادینم عزیز دل مامان  الان که می خوام برات بنویسم شما در حال گشت وگذار در خونه هستی البته به  روش خودت ، منظور از روش خودت نوع حرکتت هست که خیلی با مزه است آخه به جای اینکه چهار دست وپا بری با چندین بار غلت زدن جابجا می شی وهر جا دوست داری سرک می کشی . تا ازت غافل می شم می بینم روی سرامیک هستی وداری به سمت عقب خودتو می کشی چیزی شبیه سر خوردن. صداهای بامزه ای از خودت زمان بازی کردن در میاری که من وبابایی کلی برات کیف می کنیم. تا پشت پنجره می برمت شروع می کنی به حرف زدن وپشت سر هم می گی   دددددد............. خیلی ددری شدی ودیگه عصر که می شه  دد می خوای. عاشق دد گفتنت هستم عزیز دلم. وقتی خوا...
2 خرداد 1391

باز هم گرد و غبار

احساس خوبی ندارم ،  دلم گرفته آخه به هر کجا نگاه می کنم تاریکه مثل اینکه غم شهرمون رو پر کرده آخه چرا مگه الان زیباترین فصل سال نیست مگه نباید از هوای پر از اکسیژن اردیبهشت ماه حداکثر استفاده را بکنیم پس چه شد که اینجوری هوای شهرمون گرفت  ؟  باز هم طوفان شن در کشور عراق ، باز هم ورود  ریزگردها  به  شهر زیبای من ، باز هم این غبار غم انگیز در کوچه کوچه شهرم  ، بر روی درختان بر روی شکوفه های بهاری  و چمن هایی که دیگر سبز نیستند ، چه دردناک است  وقتی  آسمان را آبی نمی بینم ، مثل همیشه به امید دیدن کوه روبروی خانه مان پشت پنجره می روم  اما آنقدر غبار هست که دیگر اثری از کوه  معلوم ن...
26 ارديبهشت 1391

مادر هاي مهربون روزتون مبارك

یاس ها عطرشان را از بوی تن تو به عاریت می گیرند. شبنم، گل واژه اشک های توست ای شقایق دشتستان صبوری؛ ای هم آغوش پروانه ها؛ ای صفای گل سرخ؛ ای نرگس عشق؛ ای اقاقیای محبت؛ تو شمیم گل محمدی و رایحه گل نسترنی. مادر، تو از همه گل ها زیباتر و از همه آنها خوش بوتری، در سالروز یاد تو، عطر همه گل های شکفته را نثار وجودت می کنم.   ...
21 ارديبهشت 1391