یه روز سخت برای رادین
باز هم یه روز سخت ، باز هم یه مریضی جدید ، باز هم بی قراری و گریه ، وای خدای من خیلی سخته دیدن عزیزمون وقتی که ناراحته اما نمی تونه بگه که چه مشکلی داره ، دردش کجاست ، چرا گریه می کنه!
اشک هایی که از گونه پسرم امروز جاری بود ، دلم را بیشتر از همیشه به درد آورد ، کمی مانده بود که من هم گریه کنم اما چه باید کرد همیشه که در دنیا خوبی نیست ، گاهی وقت ها سختی هم وجود داره.
امروز از صبح حالت تهوع داشتی و هر چند دقیقه تکرار می شد و چون اولین بار بود این حال بد رو تجربه می کردی ، خیلی گریه کردی ومنم شما رو سریع پیش پزشک بردم وبعد از زدن یه آمپول حالت یکم بهتر شداما قسمت بدش این بود که تا ٢ ساعت نباید هیچ چیزی بخوری حتی شیر ..... خیلی سخت بود چون خوابت می اومد وبدون شیر هم نمی خوابیدی و این شد که تا ساعت 3 بیدار موندی ومن هم بعد از خوابیدنت نهار خوردم .
خدا رو شکر از بعد از ظهر بهتر شدی و کلا اشتهاتم برگشت وکلی هم با من وبابایی بازی کردی ، حالا هم آروم خوابیدی.
رادینم همیشه سلامتیت رو از خدای مهربون می خواهم.