دلتنگی های مامان (35 هفته و5 روز)
سلام پسر نازم
یه روز دیگه گذشت و صدای تپش قلبم ، برای دیدارت ،تند تر و تندتر شده.
بعد ازاین چند هفته انگار وجودت برام عزیز و عزیزتر شده، واحساسم برای در آغوش کشیدنت بیشتروبیشتر شده.
به این فکر می کنم که رادینم معجزه زندگی منه وهیچ معجزه ای به راحتی به دست نمی آد.
پسر ناز مامانی برای مامانیت دعا کن، تو به خدای مهربون نزدیک تری.
دوباره از دیروز عصر برام خیلی سخت گذشت.
درد هام دارن شروع می شن، یک هفته از بستری شدنم گذشته اما ،چه می تونم بکنم غیر از دعا برای سلامتی تو و به موقع در آغوش گرفتنت.
دیشب من از درد هر ساعت بیدار می شدم ودعا می کردم وبابایت هم بامن بیدار بود ، شب سختی بود ، بازم کوچولوی مامانی بود که با حرکات قشنگش بهم آرامش می داد.
انگار دیشب تو هم با من تا صبح بیدار بودی .نزدیک های صبح هر دوتایی مون با هم خوابمون برد. وتازه صبح یکم آروم شدم.وحالا خوشحالم که همه چی آروم شده وتو در کنارم ، در وجودم هستی.
وای خدای من ، باورش برام خیلی شیرینه که پسرم، رادین کوچولویم رو به زودی بغل می کنم وبه چشم های قشنگش نگاه می کنم.
زمان زیادی نمونده ومن بی صبرانه منتظرت هستم.
پس پسرم سالم وقوی باش وبدون مامان وبابایی ، حسابی دوست دارن.