دیشب خوابتو دیدم
سلام پسر نازم
پسرك مامان ديشب خواب تو رو مي ديدم.چه زیبا بودی.
خیلی آروم کنارم خوابیده بودی ،بعد از چند از لحظه چشمهای نازت رو باز کردی ، با چشات با هام حرف می زدی ، می خندیدی.
وای نمی دونی چه ذوقی داشتم.
دیدن صورت نازت در خواب خیلی خیلی شیرین بود.
بعد یه دفعه با صدای باباییت از خواب بیدارشدم که صبحانه اورده بود وداشت از راه دور صبحانه ، صبحانه می گفت.
اخه گل پسرم بابات صبحها ساعت6:30 صبحانه می خوره چون منم گرسنه می شم در تمام مدتی که تو باهام بودی منم صبح زود صبحانه میخوردم ، حتی اگر خواب بودم بیدار می شدم چون اگه نمی خوردم خیلی زود حالم بد می شد.
منم به بابایی گفتم خوابتو دیدم ، اونم با تعجب نگاهم کرد وگفت منم خواب پسرم رو دیدم که تپل ومپل وسفید بوده و دو تایی کلی برات ذوق کردیم.
حالا پسرم می بینم یه شبه به خواب مامان وبابا اومدی، می دونی دوست داریم اینجوری خودت رو شیرینتر می کنی.
قربون این همه ناز وکلاست برم من.
مواظب خودت باش. با تك تك ضربان قلبم دوستت دارم ومی دونم تو امانت و هديه اي هستي از جانب خالق پاكيها.