لحظه دیدار
پسر بابایی سلام
اون وقتایی که با مامانت تازه آشنا شده بودم و میخواستیم با هم ازدواج کنیم همیشه یه شعر قشنگ براش میخوندم(خصوصاً روز اولی که میخواستن بیان خونه مون)
حالا میخوام اونو اینجا برای تو بنویسم . رادین عزیزم جالبه بدونی نهم مرداد اولین روز آغاز زندگی مشترک من و مامان بوده، یعنی روزی که به گفته دکترت تو بدنیا میای.
و اما شعر لحظه دیدار :
لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد،
دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونه ام را،
تیغ
های، نپریشی صفای زلفکم را،
دست
و آبرویم را نریزی،
دل
ای نخورده مست
لحظه ی دیدار نزدیک است
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی