رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

رادین همه زندگی

خلاصه خاطرات دوران نوزادي

1390/6/3 10:20
نویسنده : مامان و بابا
1,627 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام رادينم ، وجودم

خيلي وقته ديگه برات از خاطره هاي روزانه ننوشتم آخه مادري حسابي سرم گرم شده مدت هاست كه مي خوام بيام برات بنويسم كه چقدر ناز شدي ، ماه شدي وچقدر برايم عزيز شدي

هر روز كه مي گذره شيرين تر مي شي. ومن بي قرارتر براي در آغوش كشيدنت.

هر روز وهر ثانيه بغلمي اما باز احساس مي كنم كمه .

ماه پيش اين موقع ها بود كه كه براي ديدنت لحظه شماري مي كردم قرار بود 2 روز ديگه به دنيا بياي .

قند عسلم از دوشب قبل از به دنيا اومدنت ديگه نمي تونستم بخوابم نمي دوني چه هيجان واضطرابي داشتم صبح همون روز من ساعت 8 صبح بيمارستان بودم وساعت 10 وارد اطاق عمل شدم ورادينم رو ساعت 10.52 ديدم، حس فوق العاده اي بود وشما پسرم با تمام وجود گريه مي كردي ، باورم نمي شد اين صداي گريه پسر من بود.

حدودا ساعت 12 بود كه دوباره ديدمت وبراي اولين بار در آغوشت گرفتم و بهت شير دادم و ولمست كردم واي چقدر لذت بخش بود .

فرداي اون روز يعني 5 مرداد از بيمارستان مرخص شدم ورفتيم خونه مامان نسرين ، هوا خيلي گرم بودوشما عزيزم بدنت كمي داغ شده بود وبه خاطر همين روز سومت من وبابايي وخاله پريا برديمت دكتر كه گفت گرماي بدنت طبيعيه اما كمي زردي گرفتي وهمون روز ازت خون گرفتن براي تعيين مقدار زرديت كه 8.8 بود و و واكسن ب.ث.ژ هم برات زديم.

دوباره روز پنجمت برابر با 8 مرداد ازت ازمايش خون گرفتيم كه 13 شده بود، و واكسن بعديت هم زديم. قرار شد دوباره ازت آزمايش خون بگيرن ومن هر بار كه آزمايش مي گرفتن جگرم خون مي شد ، بعد از ظهر همين روز بند نافت افتاد وكلي خوشحالمون كرد. 

روز ششم عزيزدلم ، آزمايش بعدي 14 شده بود واين بار دكتر بهت قطره وقرص داد وفرداي همون روز آزمايش بعدي همون 14 مونده بود كه دكتر گفت ديگه نيازي به آزمايش نيست وخطري نداره.

روز هفتم تولدت حمومت داديم وهمون شب مامان نسرين مهموني داد ونامگذاريت كرديم ونام محمد رو در گوشت زمزمه كردند الهي كه مادري نامدار بشي عزيزم.

روز نهم تولدت عمه الهام جون با مامان فرخنده از تهرون اومدند وكلي براي وجود نازت كيف كردند

روز دهم تولدت بود كه منو بابايي يكدفعه تصميم گرفتيم بيام خونه خودمون وديگه زحمت رو از خونه مامان نسرين كم كنيم. وتصميمون رو تا ظهر عملي كرديم و اون روز نهار خونه خودمون بوديم بعد از ظهر هم عمه رامشت اومد بهمون سر زد ، راستي ماماني زماني كه تو شكمم بودي به عمه رامش خيلي زحمت داديم جا داره ازش تشكر كنيم.

 عمه رامش جون ازت ممنونيم كه هميشه هواي پسر گل ما رو داشتي.

ماماني اين مختصر خاطرات 10 روز اول تودت بود.

روز 14 تولدت وقتي مركز بهداشت بردمت گفت سه كيلو ونيم شدي كه من باورم نمي شد آفرين پسر نازم. 

روز 21 تولدت ختنه ات كرديم كه من فشارم افتاد وكلي حالم بد شد آخه ماماني تحمل اذيت شدنت رو نداشتم و شما هم كلي اذيت شدي وگريه كردي وحالا خدا رو شكر حالت خوبه.

تمام اين روزها سپري شدن ومن بزرگ شدنت رو احساس مي كنم .

پسرم ، رادينم دوست دارم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

shahed
2 شهریور 90 19:19
پسر خیلی خیلی ناز و خوشگلی داری امیدوارم همیشه سالم و شاد باشید
مامان نی نی گولو
4 شهریور 90 17:23
سلام کوچولوی خاله واسه خودت ملدی شدی مواظب مامان جون باش که این همه عاشقته
سحر
5 شهریور 90 15:28
واییییییییییییییییییییییییییییییی خوش به حالت واقعا حس قشنگیه رادین جونو ببوس
سپیدهـ
9 شهریور 90 0:17
سلام مامان رادین.مرسی که سر زدین من که هنوز ازدواجم نکردم چه برسه به مادر شدن دارم واسه بچه ی رویاهام می نویسم