اتفاقات اين مدت
سلام رادين جونم
از چي برات بنويسم كه خيلي وقته ننوشتم.
از اينكه داري بزرگ مي شي و حركاتت هم كلي تغيير كرده .
غذا خوردنت خوب شده البته ديگه لعاب برنج بهت نمي دم وفرني رو از هفته پيش شروع كردم.
برخلاف لعاب برنج كه دوست نداشتي ، فرني رو خيلي دوست داري وبا لذت خاصي مي خوري ، وقتي قاشق خودتو مي بيني جيغ مي زني و لب هاتو تكون مي دي ومنتظر خوردن مي شي .
هفته پيش بود براي اولين بار غلت زدي .
وقتي چيزي مي خواي يا خسته مي شي خيلي با مزه از ته گلو جيغ مي زني انگار كه صدات گرفته وبعدش كلي سرفه مي زني.
وقتي بغلت مي كنم ديگه نه سرفه مي زني نه جيغ.
وقتي جلوي آينه ميبرمت به خودت مي خندي و دستهاتو سعي مي كني بگيري و با خودت حرف مي زني.
از چهارشنبه 21 دي ماه( روز تولد ماماني) بابايي براي امتحاناتش به اهواز رفت وتا چهارشنبه بعد اوجا موند.
من وشما هم شب اول خونه مادربزرگ خودم رفتيم وشب هاي بعدي خونه مامان نسرين بوديم.
دو شب اول خيلي بي قراري كردي و با تعجب به همه جا نگاه مي كردي و جيغ مي زدي ، البته فقط قبل از خواب اين طوري مي شدي.
فكر كنم حسابي به خونه خودمون ومكان خوابت عادت كرده بودي ودوست داشتي دوباره همون جا بخوابي.
24 دي ماه برابر با اربعين حسيني من ومامان نسرين نذر داشتيم به خاطر همين با هم درستش كرديم.
من براي سلامتي گل پسرم شله زرد نذر كردم.
عكس هاشو در ادامه مطلب قرار مي دم.
راستي پسملي با مامان نسرين كلي بهت خوش مي گذشت بغلت مي كرد وخيلي چيزهاي جديد رو بهت اجازه مي داد امتحان كني.
وقتي شير آب آشپزخونه رو باز مي كرد ياد گرفتي دستتو ببري زير آب ، تازه بهش كمك هم مي كردي مي دوني چطوري اگه با خودش وسيله اي رو جابجا مي كرد شما هم با تمام قدرت دستتو به وسيله مي گرفتي .