رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

رادین همه زندگی

تولد یکسالگی رنگین کمان زندگی ما

پسر عزیزم یکسال گذشت، سالی که برای ما رنگ وبوی دیگری داشت ، با وجود عطر دل انگیزعزیزی که یک نگاه معصومانه اش را با هیچ جیز در دنیا عوض نمی کنم وخدا را سپاسگذارم که برترین نعمتش را (نعمت مادر بودن) را به من هدیه داده است. فقط  خدا می داند که چقدر نگاه معصومانه ات و لبخند بی نظیرت زیباست و من و پدرت با هر لبخند تو جان دوباره می گیریم چرا که تو همه هستی من وپدرت هستی. هر روز بزرگتر می شوی و این یعنی هر روزم یک رنگ وبوی تازه دارد ومن هر روز عاشقانه تر دوست می دارمت. دوست دارم ثانیه ثانیه در کنار تو بودن را ثبت کنم وبا تمام وجودم تو را در آغوشم بگیرم. این روز ها به اندازه ای شیرین شدی که دلم می خواهد زمان به کندی حرکت کند تا که نها...
10 مرداد 1391

دلنوشته ای برای نی نی وبلاگی ها

  یادم میاد روزی که از حال بدم به اینترنت پناه آوردم ، تا که شابد حواسم کمی پرت بشه و دیگه دلم بهم نخوره . به طور اتفاقی وارد دنیای زیبای نی نی وبلاگی ها شدم ومنم تصمیم به ثبت خاطره ها در این مکان زیبا کردم. اولین دوستی که برام پیام گذاشت مامان ابوالفضل (ندا جون) بود که من خیلی ذوق کردم ومتوجه شدیم فرشته هامون با فاصله کم از هم به دنیا می آیند. وای چه روز هایی بود خاطره های مامان های منتظر رو با چه اشتیاقی می خوندم و این مامان های مهربون جزیی از دنیای مجازی من بودند و هستند. واکنون بیش از یک سال می گذرد  وفرشته های پاکمون  همه زندگی مون شدند . برای تمام دوستانم وکوچولو های نازشون همیشه آرزوی سلامتی وشادابی دارم. وا...
9 مرداد 1391

تولد رادین جون

عزیز دلم ، گل قشنگم ، نفس من ، رادین جونم سالروز زمینی شدنت مبارک  اینم عکس های امروزت 91/5/4 ، یکسالگی قراره جمعه ،(بعد از افطار) برایت جشن بگیریم  .     عکس هایی از ماههای قبل...     ...
5 مرداد 1391

اولین قدم های کوچولوی رادینم

عزیز دلم روز جمعه 91/4/23  برای اولین بار وقتی ایستاده بودی وبهت گفتم بیا ، اول دست زدی وبعد سه قدم کوچولو برداشتی و به سمت من اومدی ، در این چند روز چندین بار قدم های کوچک برداشتی وخودت هم برای خودت دست می زنی وکلی کیف می کنی . مدت زمان ایستادنت بدون  کمک از چند دقیقه هم گذشته وکلا در حال بالا کشیدن از میز ، مبل و دیوار و.... هستی ، گاهی وقت ها هم دستتو از تکیه گاهت رها می کنی  وبرای خودت دست می زنی .   قربونت برم رادین جونم. 
26 تير 1391

برگشت از سفر

سلام همه زندگی مامان یک هفته است که از سفر برگشتیم ، یه سفر که یک روزه تصمیم گرفتیم و رفتیم و بهمون هم حسابی خوش  گذشت وبه عمه الهام هم کلی زحمت دادیم . رادین جون شما هم با دانیال کلی بازی کردی فکر نمی کردم به این اندازه مفهوم بازی با بچه ها رو بلد باشی. پنجشنبه صبح با عمه الهام ودانیال کوچولو برای بازدید به کاخ سعدآباد رفتیم وجمعه صبح هم به توچال رفتیم وشما هم برای اولین بار سوار تله کابین شدی ، اولش یکم ترسیدی اما بعدش آروم شدی و اون بالا هوا عالی عالی بود. شنبه هم به شهرمون برگشتیم البته شما اونقدر خسته بازی شده بودی که از تهران تا همدان یکسره خوابیدی وبعدش یکم کسل بودی وبهانه می گرفتی. رادین جون من وبابایی خیلی خیلی دوستت ...
24 تير 1391

یه سفر ناگهانی با رادین جون

رادین جونم ،عزیزم  در سفریم وفرصت ندارم برات بنویسم وفقط چند عکس از سفرت برات می گذارم وبعدا از خاطراتت برات می نویسم............     رادین جون وپسر عمه مهربونش دانیال در توچال      ...
17 تير 1391

11 ماهگی رادین جون

نفسم ، زندگی ام 11 ماهگیت مبارک. واسه خودت آقایی شدی، مهربون وخوش اخلاق ویکمی هم شیطون... دیگه یه جا آرومت نمی گیره ،یکسره  یا دنبال من هستی یا داری یه گوشه ای یه چزی رو دستکاری می کنی. البته اینم بگم   با وجودی که تمام خونه رو قبلا با غلت زدن می رفتی وما هم که فکر می کردیم دیگه چهار دست وپا نمی ری  دو هفته پیش وقتی 10 ماه ونیمت بود شروع به چهاردست وپا رفتن کردی. وقتی هم که 10 ماه و10 روزت بود برای اولین بار ایستاده روی پاهای خودت گذاشتمت  خیلی  ذوق کردی وچند دقیقه همین طور ایستادی البته الان دیگه به راحتی ، بدون تکیه تا چندین دقیقه روی پاهات مقاومت می کنی ، تازه دست می زنی و پاهاتم به نشانه شادی تکون می دی....
5 تير 1391

رادین و باغ

بقیه عکس ها در ادامه مطلب.............    سلام عزیزدلم دیروز به باغ یکی از آشناها نزدیک بیستون رفتیم وشما هم کلی با پانیا بازی کردی و بهت خوش گذشت . برای اولین بار سوار تاب  و ... شدی، اولش یکم ترسیدی اما بعد از چند لحظه خوشت اومد و می خندیدی. رادین 10 ماه و27 روزگی در باغ       --  اینم عکس پانیا کوچولو...........     ...
3 تير 1391