رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

رادین همه زندگی

عکس های نوروز 92

 رادین عزیزم امسال قرار بود یک سفر چند روزه بریم که نرفتیم و با بابایی تصمیم گرفتیم ، امسال عید شهرخودمون بمونیم ولذت ببریم. در ایام عید یا مهمان بودیم ،یا مهمان داشتیم ،یک سفر یک روزه هم به خرم آباد رفتیم ، هوا عالی بود وفرصتی هم بدست می آوردیم به دامن طبیعت شهر خودمون  می رفتیم.. روز اول فروردین که با عمه های شما به پارک کوهستان رفتیم وبهمون خیلی خوش گذشت. امیرعلی و رادین ودانیال و آوینا جون رادین در بیستون کرمانشاه رادین در کنار سراب بیستون و نمایی از کتیبه بیستون نمایی از فرهاد تراش بیستون  اولین کوهنوردی رادین رادین ونمایی از سراب نیلوفر عکس هایی از سفر به خرم آباد (...
27 فروردين 1392

روز طبیعت سال 92

روز طبیعت ،  رادین عزیزم  به نجوبران و از آنجا هم به چالابه رفتیم. بهت خیلی خوش گذشت با بچه ها حسابی بازی کردی واز این هوای بهاری لذت بردی . به شوق بازی به سختی یکم غذا خوردی و یکسره  در حال جنب وجوش بودی. وبا شیرین زبونیت لبخند رو ، روی لب همه می آوردی. وقتی نجوبران بودیم وقت نشد که ازت عکس بگیرم اما حسابی از شما وطبیعت زیبای چالابه عکس گرفتم... ...
27 فروردين 1392

روز عید سال 92

رادینم ، عزیزتر از جانم یک سال دیگه گذشت و رادین من زیبایی عید را برای من چند برابر کرد چه لذتی داره به شوق خنده های شما ماهی قرمز خریدن .  شما گل پسرم هر روزبه ماهی ها  سلام می کردی ، الهی من به قربونت برم. اما حیف که لحظه سال تحویل خواب بودی ، هر کاری کردم که بیدار باشی ،نشد ،آخه سال تحویل وقت خواب ظهرت بود . عزیزم ، شیرین زبونم عیدت مبارک.   ...
16 فروردين 1392

عیدتون مبارک (سال 92)

باز هفت سين سرور ماهي و تنگ بلور سکه و سبزه و آب نرگس و جام شراب باز هم شادي عيد آرزوهاي سپيد باز ليلاي بهار باز مجنوني بيد باز هم رنگين کمان باز باران بهار باز گل مست غرور باز بلبل نغمه خوان باز رقص دود عود باز اسفند و گلاب باز آن سوداي ناب کور باد چشم حسود باز تکرار دعا يا مقلب القلوب يا مدبر النهار حال ما گردان تو خوب راه ما گردان تو راست باز نوروز سعيد باز هم سال جديد باز هم لاله عشق خنده و بيم و اميد عید شما مبارک ...
28 اسفند 1391

سفر به کیش (19 ماهگی)

یه سفر زیبا وبه یاد ماندنی با رادینم عزیزدلم در این سفر بزرگ شدنت  واجتماعی بودنت رو کاملا احساس می کردم وقتی که به همه سلام می کردی و در جوابشون ممنونم می گفتی ودر آخر بای بای می کردی ، من و بابایی از این رفتار زیبای اجتماعی ات لذت بردیم. حسابی هم از این هوای مطبوع وپاک لذت بردی و بازی می کردی. با وجودی که هیچوقت از کالسکه ات استفاده نکردیم وشما دوست نداشتی اما در این سفر استقبال خوبی از کالسکه کردی  .       ...
16 اسفند 1391

شیرین زبونی

شیرین پسرم  سلام  دیگه داری جمله سه کلمه ای می گی ......... خیلی خوب به حرفهامون گوش می دی وچند لحظه بعد با لهجه خودت تکرار می کنی . وهمه چیز در ذهنت ماندگار می شه و سعی می کنی خودت انجام بدی ..... وقتی صدایی می شنوی سریع می گی چی بود؟ چی بود؟ وقتی ما جوابت رو می دیم جواب ما رو تکرار می کنی. مامان ام بده  اولین جمله سه کلمه ایت بود وبعد از آن چند جمله دیگه  هم گفتی  مثل  جارو بوو شده.. هنوز عاشق جارو برقی هستی  وتا اسم جارو میاریم شما زحمت می کشی و جارو رو برامون میاری نمی دونم چطور  برات سنگین نیست وکلی در جارو زدن بهم کمک می کنی. وقتی غذا می خوری وبعد از اینکه سیر می ...
2 اسفند 1391

دنیای 18 ماهگی رادین

سلام شیرین پسرم حسابی حال وهوای خونمون با وجود پسر نازم شاد و پر از خنده شده برای خودت دنیای شیرینی داری که دنیای من وبابایی رو هم شیرین کردی. از صبح که از خواب بیدار میشی پر انرژی هستی اگه کنارت باشیم تند تند برامون حرف می زنی وتقریبا تمام کلماتی که بلدی رو با اشاره بهمون می گی و  همه اطرافیان رو به اسم صدا می زنی ، تازه به مامان نسرین هم  ، نسرین می گی خیلی با نمک  صداش می زنی. یه رقص زیبا مخصوص خودت داری که خیلی ناز می رقصی. با همه بچه ها رابطه خیلی خوبی داری ودوست داری همیشه جلب توجه کنی . بعضی روز ها که می رم سرکار خیلی دلت برام تنگ می شه ، مامان نسرین می گه هر چند لحظه صدام می زنی وبعد می گی مام...
22 بهمن 1391

واکسن 18 ماهگی

رادینم عزیزدلم سلام بعد ازکلی استرس ونگرانی به خاطر واکسنت ، بالا خره واکسن 18 ماهگیت هم زدیم.(18ماه و8 روزگی)   شب قبلش تا صبح خوابهای عجیب وغریب دیدم و می ترسیدم که مشکلی پیش  بیاد  اما خدا رو شکر فقط یکم گریه کردی و شب هم تب کردی که با استامینوفن کنترلش کردیم  ومشکل خاص دیگه ای پیش نیومد . به خاطر مریضی هفته گذشته 700 گرم وزن کم کرده بودی  و به خاطر این ماه دیگه دوباره به مرکز بهداشت ببرمت.  
13 بهمن 1391

یک هفته خیلی خیلی سخت

یکشنبه است وباید مدرسه برم مثل همیشه ساعت 6 صبح با بابایی بیدار شدیم ، همیشه آخرین مرحله از خواب بیدارت می کنم اما امروز خودت ده دقیقه بعد بیدار شدی و اومدی آشپزخونه بغلت کردم احساس کردم خیلی داغی اما من وبابایی باور نکردیم با این وجود بهت شربت استامینوفن دادم گفتم شاید به خاطر دندون باشه وبعد گذاشتمت خونه مامان نسرین ومدرسه رفتم. ساعت 11 بود که مامان نسرین بهم زنگ زد وگفت رادین یک ساعتی خوابیده و وقتی از خواب بیدار شده همش می گفته داغه ، آتیشه ووقتی بغلت کرده دیده تب داری و تبت هم بالاست ومن هم خودمو به خونه رسوندم احساس کردم از مریضی بابایی گرفتی چون تازه عطسه هاتم شروع شده بود بعد از ظهر پیش پزشک بردمت و گفت آنفولانزا گرفتی و فقط استامی...
8 بهمن 1391