رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

رادین همه زندگی

رادین(1/9/91)

سلام عزیز دل مامان پسرک ناز من هر روز صدای  دلنشینت فضای خونه رو پر می کنه ، بازی می کنی ، حرف می زنی  وای چه نشاطی در زندگی ام  به ارمغان آوردی . باورم نمی شه که یه روزهایی هم بوده که خونه ما بدون عطر نفس های تو بوده  ، با تک تک نفس هات به من یه زندگی تازه می بخشی. رادینم چند روزه وقتی صبح ها از خواب بیدار می شی سریع بهم می گی سلام (البته سلام یا دلام یا للام) و من هم با تمام وجودم در آغوشت می گیرم. ششمین دندونت جوونه زده ، مبارکت باشه گل پسرم. دیروز خونه بودم وتصمیم به یه نظافت اساسی داشتم ، من جمع آوری می کردم وشما هم کمکم می کردی و کلی یه گوشه خونه رو برام جارو برقی کشیدی وبعد تا من مشغول بودم شما ه...
1 آذر 1391

حرف زدن رادین

 17/08/91 وای چه روزهایی است این روزهای ما هر روزش یک کلمه ،  وهر کلمه به زیبایی تمام جملاتی است که تا کنون شنیده ام... رادین خیلی شیرین و دوست داشتنی با هام حرف می زنی  دیگه تعداد کلماتی که می گی بیشتر از اون چیزیه که تصور می کردم  ، خوب به حرف زدن ما دقت می کنی و سریع کلمات رو می گیری و بیان می کنی. چند روز پیش وقتی صبح از خواب بیدارت کردم  تا خونه مامان نسرین ببرمت وبعد خودم سر کار برم سوار ماشین که شدیم بارون یواش یواش شروع به باریدن کرد وشما هم سریع گفتی آب آب.... ومن هم بهت گفتم بارون چیک چیک داره از آسمون میاد و چند بار تکرار کردم  و شما هم آروم بهم نگاه می کردی ودیگه چیزی نگفتی ، قکر کردم  ک...
17 آبان 1391

تولد امیر علی پسر عمه رادین

رادین جون چهارشنبه تولد امیر علی بود که حسابی بهت خوش گذشت. خیلی لذت بردم وقتی می دیدم کاملا اجتماعی و خوشرو با همه برخورد می کنی و با امیر علی ودیبا بازی می کردی. راستی یکی از هدایای امیر علی ماشینی بود که هر کاری می کردیم شما ازش پیاده نمی شدی وقتی هم امیر علی ودیبا کوچولو سوار می شدند شما هم باید سوار می شدی وکلی ذوق از خودت نشون می دادی و کل مهمونها هم از حرکاتت لذت می بردند. قربونت برم من ، مامانی که اینقدر دوست داشتنی هستی. عکس تولد در ادامه مطلب...........   امیر علی جون تولدت مبارک الهی 120 ساله شی ...
28 مهر 1391

رادین و این چند وقت

27/7/91 رادین جونم سلام این روزها حسابی با وجود گل پسرم برایم زیبا  و به یاد ماندنی شده است. خیلی شیرینتر از قبل شدی برای خودت آقایی شدی و من بزرگ شدنت رو با تمام وجودم دارم احساس می کنم. وقتی گشنه ای با چشمهای روشنت  ، به چشمهامون نگاه می کنی و بهمون می گی ام بده (به غذا و میوه و... ام می گی) واگه حواسمون نباشه با دستات صورتمون رو به طرف صورت خودت می چرخونی ودوباره حرفت رو تکرار می کنی . کلماتی که بیان می کنی خیلی بیشتر از اون چیزی شده که انتظارش رو داشتم و خیلی از کلمات جدید رو با چند بار تکرار یاد می گیری وبا لهجه خودت بیان می کنی. وقتی خوابت میاد فقط بغل من میای وخودت بهمون می گی لالا  و تا من بهت می گم بریم لا...
27 مهر 1391

رادین و پارک

  رادین در پارک کوهستان    بقیه عکس ها در ادامه مطلب............       رادین در پارک کوهستان   رادین جون وقتی با امیر علی پارک بردیمت حسابی با هم بازی کردین وقتی هم سوار تاب شدی با صدای بلند می گفتی تاب تاب .... ومی خندیدی ودیگه حاضر نبودی پایین بیای حسابی بهت خوش گذشت         ...
25 مهر 1391

خواسته های یک مادر

  خواسته هاي يك مادر فرزند عزیزم: آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم، اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است، صبور باش و درکم کن؛ ... یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم، برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم؛ وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن؛ وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم، با تمسخر به من ننگر؛ وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند، فرصت بده و عصبانی نشو؛ وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده، همانگونه که ت...
19 مهر 1391