تولد بابايي و سه ماهگي رادينم
سلام پسر مهربانم
4 آبان هم گذشت، رادين جونم اين روز براي من خيلي زيباست مي دوني چرا؟
چون هم تولد باباجوني بود وهم شما 3 ماهه شدي.
بابايي رادين تولدت مبارك.
رادين جونم ان شاالله هم شما وهم باباجوني 120 ساله شين .
قند عسلم 10 روزي هست كه سعي مي كني اسباب بازي هايي كه جلوت مي ذاريم رو با دستهات بگيري البته با دستهاي مشت شده ات ، بيشتر به آنها ضربه مي زني تا اينكه بگيري.
نميدوني قيافه ات چه بامزه مي شه وقتي تمام تلاشت رو ميكني تا يه ضربه بزني از تمام قدرتت استفاده مي كني وگاهي وقت ها هم زمان يه صداهايي هم از خودت در مياري.
راستي گريه هات خيلي كمتر از قبل شده، شب ها راحت تر مي خوابي هر چند هنوز دوست داري بغلمون سر پا بخوابي اما گاهي وقت ها هم با شير خوردن خوابت مي بره.
خلاصه آقا بودي آقاتر هم شدي.
البته اينم ياد گرفتي كه شب وقتي شير مي خوري ، شروع مي كني با چشم هاي بسته دست وپا زدن ، بعد از اينكه بغلت مي كنم آروم آروم توي بغلم خوابت عميق مي شه ومي خوابي .
از وقتي هم كه ازسفر برگشتيم دوست نداري شب ها سوار ماشين بشي سريع شروع مي كني به گريه كردن جالب اينجاست كه كوچك ترين دست انداز رو هم احساس مي كني و خودت رو سفت مي گيري و يه صداي كوچيك به نشانه اعتراض از خودت در مي آري.
چند عكس از مدل خوابيدن رادين
رادين جون وعروسكش