اولين خواب رادين بدون كمك مامان وبابا
سلام قند عسلم
رادين جونم نمي دوني چقدر امروز ذوق كردم.
امروز صبح ساعت 6 نشده بيدار شدي و نخوابيدي ، منم پوشكتو عوض كردم ، شيرتو خوردي يكم بغلم گردونمت تا بخوابي كه ديدم بي فايده است.
كلي انرژي براي بيدار بودن داشتي فقط مي خواستی بغلم باشي بعد از چند دور گردش در خونه با ماماني، گذاشتمت توي رختخوابت ورفتم سراغ صبحانه، بعد از اينكه صبحانه خوردم وبابايي سر كار رفت اومدم ببينم داري چكار مي كني آخه تا چند لحظه قبل صدات مي اومد كه داشتي بازي مي كردي .
اومدم ديدم ، به گل هاي پرده خيره شدي و آروم آروم هستي ، از دور نگاهت مي كردم كه ديدم يواش يواش داري چشماتو مي بندي و بعد از چند لحظه خوابت برد وتا ساعت 10 خوابيدي.
رادين جون مي دوني من خودم رو آماده كرده بودم بعد از اینکه كلي بغلم بگردونمت بخوابی .
راستي رادينم امروز 2 آذر هستش ، 4 سال پيش در اين روز جشن نامزدي من وبابايي بود.