هدیه خدای مهربون
گاهی وقت ها که به چشم ها ی روشن معصومت نگاه می کنم ولب هایی که بدون انتظار یک اشاره لبخند می زنند و دست هایی که از محبت به سویم دراز می شوند فقط وفقط خدا را به خاطر هدیه اش شکر می کنم.
وقتی که در کنارت هستم و نوازشت می کنم و در آغوشت میگیرم، آرام سرت را بر روی شانه ام می گذاری احساس می کنم زیباترین وقشنگ ترین هدیه خدا را دارم.
چون چشم بر هم زدنی روز ها آمدند ورفتند و اکنون پسر ناز من در آغوش من است.
کاش می توانستم ثانیه های با تو بودن را قفل کنم تا این لحظات بزرگ شدنت مثل برق وباد نگذرد.
کاش پسر ناز من می توانستی از نگاهم ، راز درونم رابخوانی.
نمی دانم چگونه احساس مادرانه ام را برایت تعریف کنم.
فقط می توانم بگویم تا بی نهایت خدا را سپاسگذارم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی