رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

رادین همه زندگی

تولد بابايي و سه ماهگي رادينم

سلام پسر مهربانم 4 آبان هم گذشت، رادين جونم اين روز براي من خيلي زيباست مي دوني چرا؟ چون هم تولد باباجوني بود وهم شما 3 ماهه شدي. بابايي رادين  تولدت مبارك.  رادين جونم ان شاالله هم شما وهم باباجوني 120 ساله شين . قند عسلم 10 روزي هست كه سعي مي كني اسباب بازي هايي كه جلوت مي ذاريم رو با دستهات بگيري  البته با دستهاي مشت شده ات ، بيشتر به آنها ضربه مي زني تا اينكه بگيري. نميدوني قيافه ات چه بامزه مي شه وقتي تمام تلاشت رو ميكني تا يه ضربه بزني از تمام قدرتت استفاده مي كني وگاهي وقت ها هم زمان يه صداهايي هم از خودت در مياري. راستي گريه هات خيلي كمتر از قبل شده، شب ها راحت تر مي خوابي هر چند هنوز دوست داري بغلمون سر...
11 آبان 1390

اولين سفر

سلام پسر كوچولوي عزيزم نمي دونم چرا هر وقت ميام برات بنويسم يه كاري پيش ميادو نوشته هام نا تموم مي مونن وسري بعد دوباره از اول شروع به نوشتن مي كنم. رادينم  هر چند دوست دارم تمام خاطرات اين روزهاي شيرين رو برات بنويسم اما واقعا زمان اين فرصت رو به من نمي ده. اين چند وقت كه نيامدم به وبت سر بزنم حسابي  سرمون شلوغ بوده واتفاقات زيادي اوفتاده. قرار بود  بابا يي آخر مهر ماه ماموريت چند روزي رو به تهران بره از اونجايي كه دوست داشت ما هم همراهش بريم  ،من رو راضي كرد كه شما رو براي اولين بار به سفر ببرم. واين اولين سفر شماست............ صبح روز پنج شنبه 28 مهر سفر رو آغاز كرديم اما هنوز از كرمانشاه خارج نشده بود...
9 آبان 1390

شناسايي دست ها

سلام گل پسر ماماني عزيز دلم الان 2 ماه و21 روزه از به دنيا اومدنت مي گذره و هر روز كه مي گذره كار هاي جديد ياد مي گيري. ديگه به خوبي من وبابايي رو مي شناسي. وقتي چند نفر كنارت هستند وشما هم گشنه اي توي اون جمع همش به من نگاه مي كني وبا هام حرف مي زني كه بغلت كنم وشيرت بدم. الان 3 روز ه كه دستهایت را هم پيدا كردي با چشمهاي نازت به دستهاي مشت شده ات نگاه مي كني وگاهي وقتها با دست هاي مشت شده ات ناگهان به صورتت مي زني . روز به روز شيرين تر مي شي البته هنوز با وجودي که خيلي خوابيدن رو دوست داري اما خوابيدن برات سخته وبايد كلي توي بغلمون بگردونيمت تا خوابت ببره بعضي وقت ها شايد تا سه ساعت هم بغلموني تا اينكه خوابت ببره. راس...
25 مهر 1390

دو ماه ونيم رادينم

سلام هستي من رادين من رادينم دو ماه ونيمه كه دارم تمام لحظات زندگي ام رو با تو احساس مي كنم. با صداي تو از خواب بيدار مي شم با گريه هات بغض مي كنم با خنده هات از ته دل مي خندم و صداي هاي جالبي كه از خودت در مي آري برام بهترين آهنگ دنياست. وقتي شير مي خوري با اون آرامش بي نهايتت آروم توي چشمهام نگاه مي كني وبا لبخند ي زيبا دست از شير خوردن مي كشي وبهم خيره مي شي وبا هام با زبان خودت حرف مي زني نمي دوني چه حالي مي شم، با تمام وجودت از خودت صدا در مي آري حتي گاهي وقت ها براي بعضي از صداها تا حد امكان لب هاتو باز مي كني واي تا حالا نمي دونستم مادر شدن چه لحظات شيريني رو داره. البته مادري همه لحظات با تو بودن شيرين هستش اما در اون زمان م...
18 مهر 1390

دوماهگی

  سلام  هستي من رادين  كوچولوي من چند روزي هست كه چيزي برات ننوشتم آخه مادري حسابي مشغول شما پسر گلم بودم . رادين جونم در اين مدت براي اولين بار شما رو با كالسكه به خيابان برديم وقتي گذاشتيمت درون كالسكه  ، هنوز چند قدم نرفته بوديم كه شما خوابت برد . مثل فرشته ها خوابيده بودي ، نه اينكه من مادرت هستم مي گم فرشته ،نه عزيزم هر كي از كنارمون رد مي شد مي گفت واي چه ناز خوايبده يا اينكه مي گفتن مثل فرشته ها خوابيده. ومن وبابايي هم كلي ذوق مي كرديم . تازه رادين جونم براي اولين بار به رستوران برديمت اما نمي دوني با چه دلهره اي ، همش پيش خودمون مي گفتيم  اونجا گريه نكنه ، اگه بي قراري كرد چه كنيم . خلاصه مامان...
7 مهر 1390

ماه موزيكال

پسر گلم هر روز که میگذره چبزهای جدیدی یاد میگیری و ما رو ذوق زده میکنی. از هفته پیش تا حالا وقتی باهات حرف میزنیم به دقت گوش میدی و ما رو نگاه میکنی و با لبخند شیرینت و صداهایی که از خودت در میاری و جمع کردن لبای قشنگت جوابمون رو میدی ! يكي ديگه از كار هاي جالبي كه چند روزه انجام ميدي اينه كه دستاتو مشت مي كني و مي خوري مخصوصا مواقعي كه ترسيدي ويا گرسنه ات شده بود. از بین همه اسباب بازیهات ، عروسک ماه موزیکالت رو خیلی دوست داری و ساعتها سرگرمت میکنه و آهنگ موزیکش بهت آرامش میده ، عکسش رو اینجا برات میگذارم،تا فراموشش نکنی . دیروز همسایه ها زحمت افتادن و اومدن دیدن شما و کلی برات ذوق کردن و . . . فدای صدا...
1 مهر 1390

زيباترين لحظات مامان وبابا

فرزند دلبندم یک ماه و بیست و سه روز از آغاز راه زندگیت میگذره ! و تو به آرامی در حال بزرگ شدنی . هر روز که میگذره عشق و علاقه من و مامانت به تو بیشتر میشه و به همون اندازه نگرانی و استرس ما برای سلامتیت بیشتر میشه . گاهی اوقات که گریه هات شدید میشه مامانت هم باهات گریه میکنه و با هر لبخندت خنده به لبای ما میاری . خیلی دوست داری که دور و برت شلوغ باشه و مرتب یکی باهات حرف بزنه . وقتی که خندان و سرحالی ما هم خوشحالیم و پرانرژی و وقتی گریه میکنی با تمام توان میخواهیم بهت آرامش بدیم و هر کاری برات انجام میدیم تا گریه ات قطع شه . مدل خوابیدنتم خیلی جالبه ، فقط وقتی آروم میشی که ایستاده بغلت کنیم ، راه بریم و گاهی بالا و پائ...
27 شهريور 1390

معصوميت

يکی بود يکی نبود. يه روزی روزگاری يه خانواده ی سه نفری بودن. يه پسر کوچولو بود با مادر و پدرش، بعد از يه مدتی خدا يه داداش کوچولوی خوشگل به پسرکوچولوی قصه ی ما ميده، بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت . پسرکوچولو هی به مامان و باباش اصرار می کنه که اونو با نوزاد تنها بذارن. اما مامان و باباش می‌ترسيدن که پسرشون حسودی کنه و يه بلايی سر داداش کوچولوش بياره.اصرارهای پسرکوچولوی قصه اونقدر زياد شد که پدر و مادرش تصميم گرفتن اينکارو بکنن اما پشت در اتاق مواظبش باشن. پسر کوچولو که با برادرش تنها شد … خم شد روی سرش و گفت : داداش کوچولو! تو تازه از پيش خدا اومدی ………. به من می گی قيافه ی خدا چه شکليه ؟ آخه من ک...
19 شهريور 1390

اولين حمام توسط ماماني

عزيز دل ماماني سلام رادينم بالاخره مامانيت امروز براي اولين بار حمامت داد اولش يكم ترسيدم اما خوشحالم كه خودم بدن كوچولو وظريفت رو تونستم تميز كنم. هر چند كه شما همش گريه كردي ومنم سعي كردم يكم سريع حمامت بدم. رادين جونم وقتي خوابت مياد همش تند تند خميازه مي كشي اينم عكسش و اينم عكس يك  ماه ونيم شدنت اين عكس پانيا دختر خاله منه ماماني  كه 9 ماه از شما بزرگتره  ومنم خيلي دوستش دارم وقتي اومده بود به شما سر بزنه كلي براي اتاقت ذوق نشون داد ومنم ازش عكس گرفتم... واين كوچولو هم امير علي پسر عمه شماست كه بابايي خيلي دوستش داره واونم باباييت رو  دوست داره  امير علي چند روزي مهمون خونه مادرب...
18 شهريور 1390

44 روزگي پسرم

رادينم عزيز دلم ببخشي دير دير ميام به وبلاگت تا خاطراتت رو بنويسم آخه نمي دوني چقدر سرگرميم زياد شده. زمان خيلي زود مي گذره ودر اين مدت خيلي زود صبح ، شب شده ومن فقط باشما بودن رو تجربه مي كنم  . گاهي وقت ها حتي وقت نمي كنم غذا درست كنم. گل پسرم 4 روز پيش يعني شنبه 40 روزت رو به سلامتي تمام كردي و حمامت داديم وبه قول معروف آب چهلم شمارو ريختيم. همون روز به مركز بهداشت بردمت كه خدا روشكر رشدت خوب بود ووزنت 4كليو 700 گرم و قدت 54 سانتي متر شده بود. 40 روز اول كه پسر خيلي خوبي بودي اما از همون شب يكم بي قرار شدي كه ديروز از صبح تا شب بي قرار بودي . ماماني وقتي گريه مي كردي وبه من نگاهي معصومانه مي كردي بند بند وجودم آتيش مي ...
16 شهريور 1390